پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

دومین سفر پردیس جون

  دو هفته قبل با بابا احسان تصمیم گرفتیم که چند روز تعطیلی رو بریم سفر و تو خونه نمونیم بعد از پیشنهادات مختلف بالاخره تصمیم گرفتیم با حاجی بابا و مامان منصوره و عمه جون و آقا هومن بریم سمت ساری. دوشنبه 92/3/13 ساعت 7 بعدازظهر از مشهد راه افتادیم و تو مسیر واسه شام و نماز و خرید میوه و ....... توقف داشتیم و حدود ساعت 4 یا 5 صبح(خواب آلود بودم دقیق نمیدونم ساعت چند بود هههه ) رسیدیم علی آباد کتول چند ساعتی خونه  یکی از آشناها خوابیدیم و بعد از صبحانه به سمت گوهر باران ساری راه افتادیم. عمو محسن و زن عمو و عرفان جون اینا هم از تهران اومده بودن و زودتر از ما رسیدن اونجا وقتی ما هم رسیدیم و اونا رو دیدیم شما سریع رفتی بغل زن عم...
27 خرداد 1392

کارهای پردیس جون در یکسالگی

دختر گلم چند وقته که این پستو نوشتم ولی وقت نمیکردم تائید کنم و بذارم تو وبلاگ امروز بالاخره این فرصت رو پیدا کردم تا از ثبت موقت خارج و تائید کنم. دوست داشتم اینجا کارهایی که تا امروز یاد گرفتی و انجام میدی رو برات بنویسم تا هیچوقت یادم نره البته بعضی از این کارا رو خیلی وقته انجام میدی و من تازه الان دارم مینویسم.   وقتی من گردگیری میکنم و دستمال رو دستم میبینی سریع میای میگیری و به تقلید از من میز رو تمیز میکنی. دستمال کاغذی برمیداری و به صورتت و لپت میکشی مثلا داری صورتتو تمیز میکنی به محض اینکه صدای زنگ تلفن وموبایل – آیفون – دزدگیر ماشین و بسته شدن در خونه رو میشنوی با خوشحالی میگی بابا . ...
27 خرداد 1392

*تولد زنبوری پردیس کوچولو*

چه روز قشنگی بود روز شکفتنش و سوم خرداد هرسال تکرار اون روز قشنگ خداست... روزی که خدا یکی از بهترین فرشته هاشو به زمین فرستاد روزی که برای همیشه در ذهنمون حک شده و هیچ گاه فراموشمون نمیشه... "روز تولد پردیس کوچولوی ما"   نفس مامان و بابا ،یک ساله شدی و این یعنی  من و بابا یک ساله که هر روز  با نفس هات نفس کشیدیم...     یک سالی که به سرعت برق و باد گذشت و حس نکردیم... یک ساله که تو همه جون و عمر و نفس و عشق و هستی ما شدی . یک ساله که با حضور تو زندگیمون زیباتر از قبل شده یک ساله که با وجودت گذر زمان رو حس نمی کنیم یک ساله که تو شدی همه هستی م...
5 خرداد 1392
1